هستم اگر میروم

هستم اگر میروم گر نروم نیستم ...

0.650

ساعت سه بعد از ظهر. دمای هوای احتمالا ۳۴ درجه. تابش نور مستقیم و شدید آفتاب‌. وانتی رو تصور کنید که پشتش، بار آهن داره. و دو مرد. یکی نشسته. و اون یکی؟! دراز کشیده روی آهن‌ها! با دستش چشم‌هاش رو پوشونده. و خوابیده. تو بدترین شرایط. چه‌قدر یک آدم می‌تونه خسته باشه که چنین خوابی رو تجربه کنه! من از پنجره ناظر این وضعیت بودم. و خراشی به خراش‌های قلبم اضافه شد. کنار تمامِ خراش‌های دیگه، که توی این دنیای بزرگ و خارج از محدوده‌ی امن خودم می‌بینم.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.651

یکی از دلایلی که ریمل و خط چشم استفاده نمی‌کنم، همینه که مجبور نباشم -مثل الان- ساعت سه نصفه شب پاشم برم صورت بشورم. همینطوره، در مورد کرم پودرها و هر چیز دیگری غیر از ضد آفتاب. البته فکر که می‌کنم، می‌بینم تمام دلیلم همینه. در واقع میشه گفت یک تنبلِ آرایشی شده‌ام ! (نبوده‌ام).
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.652

+ انقدر برای این استخر کاشی کشیدم که چشم‌هام چپ شد! (کارِ مانده). + تازه اومدم سر طرح بعدی که کتابخونه‌س. بله. تا صبح بیدارم. سه روز می‌خورم و می‌خوابم، روز آخر دیوانه‌وار بیست ساعت کار می‌کنم، و هیچ این سبکی که دارم رو نمی‌پسندم. + تغییر هم بله. به تدریج لازمه که شبیه آدم‌های نرمال بشم.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

+0.653

آدم بدونِ غم نمیشه، راه بی پیچ و خم نمیشه/ آرزوی کم نداریم، آرزو که کم نمیشه.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.654

امروز چشمم به تاریخ خورد و گفتم: آه! خرداد تموم شده. یاد اون افتادم. تولدش خرداد ماه بود. سال قبل روز تولدش رو تبریک گفتم. تا یک هفته هر صبح تبریک می‌گفتم. من همینم. فقط به سه چهار نفر از عزیزانم تبریک میگم تا یک هفته هر صبح! از سر عادته، و علاقه. چون خوشحالم که به دنیا اومدن و دارمشون. اون می‌خندید. تا آخرای خرداد تا اسمش رو صدا می‌زدم، خودش می‌گفت: تولدم مبارک! گذشت... و اون تولدم رو خاطرش نبود.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.655

فکرهای خلوت شبانه زیادی عبث‌اند. (موزیک‌های شبانه هم همچنین). خاک‌های پر از کرم، بادکنک‌های ترکیده، خرده تراش‌های مداد، آدامس‌های جویده شده، چسب زخم‌های استفاده شده. پناه بر داستان‌سرایی پادکست‌ها. پناه بر نقاشی. پناه بر جمله‌ی با شکوهِ I control my mind.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.656

+ انقدر خسته‌م که انگار روز اول باشگاهم بوده! دیشب که سه ساعت خوابیدم. و از صبح دوباره طراحی. سه تا طرحم رو رسوندم اما. خسته‌ی راضی. ++ روزهایی که نقاشی می‌کنم، به روایت تصویر: (کله قندها)
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.657

دوستم استوری کرده بود که امروز روز جهانی `زنان مهندسه` ! و تبریک گفته بود. با خودم گفتم: این دیگه چه مزخرفیه. و زیادی تبعیض‌گونه‌ی لوسه. تقویم گوشیم رو چک کردم که ببینم همچین چیزی داریم اصلا یا نه. چیزی یافت نکردم. سر زدم به تقویم رنگی رنگی*. دیدم تو این تقویم، امروز روزِ `آنا آخماتووا` ست. آه، ای شاعر قشنگ من که فراموشم شده بود! پاشم برم چند برگی از اشعارش رو بخونم. * توی تقویم رنگی رنگی، برای هر روز اسمی رو گذاشتند.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

0.658

تمیزکاری اتاقم به اندازه‌ی یک خونه طول می‌کشه. در عوض حالا یک فنجان گمشده‌م رو پیدا کردم، آسمون پشتِ شیشه رو تمیز و واضح می‌بینم، نشستم کف اتاقی که تازه جا باز شده، و یک کتاب نیمه‌تمام رو از زیر آوار نجات دادم و تازه خاطرم اومد تمومش نکردم! و وای از روزی که می‌بینی روی کتابی گرد و خاک نشسته.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

+0.659

چه شیرینن همه از دور، چه‌قدر تلخند از نزدیک. دلم می‌خواست می‌رفتم، یه جایی دور از آدم‌ها/ دلم می‌خواست می‌رفتم، نمی‌دونم کجا اما. +آراد آریا
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 صفحه بعد