هستم اگر میروم

هستم اگر میروم گر نروم نیستم ...

خدایا چطور از تو چیزی بخواهم، وقتی میدانم دوستم نداری

آن روز گفتم میگذرد. گذشت اما امروز چه؟ میگویی آن هم میگذرد. قبول دارم. اما فردا چه؟ پس فردا؟ فرداهای دیگر را چگونه بگذرانم؟ وقتی میدانم خدا دوستم ندارد. وقتی میدانم کسی از نبودنم ناراحت نمیشود که هیچ... حتی خوشحال هم میشود... کاش هرگز این اتفاق نمی افتاد... کاش هرگز به این چیزها فکر نمیکردم... کاش مردن و نبودن در این دنیا برای فراموش کردن این اتفاقات بود... کاش آگاهی و دانستن ما همیشگی نبود... کاش من اصلا نبودم...
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |