هستم اگر میروم

هستم اگر میروم گر نروم نیستم ...

0.650

ساعت سه بعد از ظهر. دمای هوای احتمالا ۳۴ درجه. تابش نور مستقیم و شدید آفتاب‌. وانتی رو تصور کنید که پشتش، بار آهن داره. و دو مرد. یکی نشسته. و اون یکی؟! دراز کشیده روی آهن‌ها! با دستش چشم‌هاش رو پوشونده. و خوابیده. تو بدترین شرایط. چه‌قدر یک آدم می‌تونه خسته باشه که چنین خوابی رو تجربه کنه! من از پنجره ناظر این وضعیت بودم. و خراشی به خراش‌های قلبم اضافه شد. کنار تمامِ خراش‌های دیگه، که توی این دنیای بزرگ و خارج از محدوده‌ی امن خودم می‌بینم.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |