هستم اگر میروم

هستم اگر میروم گر نروم نیستم ...

فردا آخرین روز سال 1400، سال سختی بود خداروشکر زود تموم شد

+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

چی بگم....

+ 12:25 تولدم مبارک... * چند روزی بود داشتم فکر میکردم کسی مث من که تنهاس، پول نداره، بدهکاره و ... این همه 99 درصد سختی کشیده تا خوشی، تولدش و ورودش به دنیای پر از تظاهر، بدی و خیانت خوشامد و جشن نداره، این دنیا واقعا جشن گرفتن نداره. کسی که بی پوله چرا باید تولدشو تبریک بگی؟ ورودش به بدبخت شدنو باید تبریک بگی؟! روز اول عید ... ( فضولای وب نمیتونن بخونن )
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

بــــارون ...

+ 15:08 صدای بارش قطراتِ تند و درشتِ بارونو رو سقف میشنوم. خدا رو شکر. چندروزیه هر از گاهی چند دقیقه بارون میباره. کاش سدُ رودخونه ها سفره های اب زیرزمینی پر شه ... و امیدوارم همه جا بارون بیاد بخصوص جاهایی که خشکسالیه... خیلی وقته دنبال خونه هستم. صابخونه ها اکثرا بی انصافن. رهن و اجاره چند برابر شده. صابخونه ی بی انصافِ منم وقتی دید نمیمونم سریع با یکی دیگه قراردادُ بست. گفت تا 21ام یا نهایت 24 ام وقت دارم یه جا پیدا کنم.
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

این روزای من ...

+ 17:47 چه روزای سختیو پشت سر گذاشتم. دارم ترانه ی " بمونی " رو از رضا صادقی گوش میدم... بعد از دو روز تب شدید، گوش و سردرد، حالت تهوع و گلو درد شدید، امروز خداروشکر چشامو وقتی باز کردم دیدم تب ندارم از ته دل کلی خدا رو شکر کردم. پریروز سه چهارتا بستنی خوردم، خیلی گرم بود باد کولر هم گرم بود ... از همون موقع گلودردم بخصوص وقتی از خواب بیدار شدم شروع شد. به باد گرم حساسم بخصوص باد پنجره ... دیروز از خواب که بیدار شدم تب شدید داشتم، تا هشت و نیم شب نمیتونستم
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

خستم

+۱۳:۰۹ چرا ناف دنیا رو با پول بریدن؟؟؟ اشکام بند نمیاد... کار پیدا نکردم و ... چرا اگه تو دنیای پر نامردی و خیانت، یکی پیدا شه دوست داشته باشه باید بی پول و اون سر دنیا باشه؟؟؟ چرا وقتی به هیچی نمیرسم باید بدنیا میومدم؟ لعنت به پدر مادر فقیر بیکار بدون حقوق و بیمه و خونه، که بچه دار میشن... تو عصر تورم و قحطی قحطی... خیلی تخصصا پول زیاد میخواد... خستم... خیلی خسته ... کلی آدم پولدار و خوشتیپ که دنبال رل شدن بودنُ رد کردم ...یه شبه میشد کل زندگیم عوض شه،پس
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

در شرایطی که نیاز داشتم

من دوست داشتم در زمانی که نیاز داشتم، باشی.... نه به من وعده دهی در فلان زمان و پس از انجام فلان کار نزدت خواهم بود... بی پرده بگویم، اینکه تو مرا پس از ده سال "دکتر" خطاب کنی، اعصابم را به هم می ریزد. چون دوست داشتم همین الان که کسی مرا به نام "دکتر" نمی شناسد، به اعتماد کرده و خطابم کنی... هر چند میدانی خطاب تو چیزی را عوض نمی کند. چه خوبی کرده و خطابم کنی.... چه بدی کرده و وعده دهی که روزی لایق و شایسته ی این عنوان می شوم...
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

تنفر

متنفرم از تو و امثال تو و بودن در کنار تو می دانم دانستن این حرف ها برای تو چیزی را عوض نمی کند... اما برای من از همین الان همه چیز عوض شده است... همه چیز دیگر هرگز مرا نخواهی داشت...
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

دلتنگی

دلتنگی برای آنچه اطرافت هست، احساس عجیبی دارد... دلتنگی را نمی شود جار زد... دلتنگی نیاز به حضور فردی، چیزی و یا اتفاقی ندارد... دلتنگی خود به خود ظاهر می شود و تلاش می کند تا تو را وادار به کاری کند که تا دیروز هرگز حاضر به انجامش نبودی. دلتنگی گاهی بی سر و صدا و بی دعوت وارد خانه ی کوچک دلت می شود و فضای دلت را به حدی تنگ می کند که نمی دانی باید چه کنی... وای به روزی که دلتنگی برای آنچه در اطرافت هست، باشد...
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

روز نارنجی پاییز

مثل وقتی که بی دلیل، بی آنکه کاری داشته باشی، بی آنکه حرفی برای گفتن داشته باشی، صدایش میزنی... چندین و چند بار صدایش میزنی و هر بار بیشتر از دفعه قبل دلت میخواد جوابش را بشنوی... بگوید، بله و تو بار صدایش بزنی، دوباره بگوید بله و تو صدایش بزنی... نزدیکتر بیاد و بگوید جانم... و تو بار صدایش بزنی... شاکی شود و غر بزند... چه احساس خوبی دارد سر به سرش بکذاری ... اما واقعیت این است که آن لحظه دلتنگی ورم کرده است...
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

7 دی ماه 1397

7 دی ماه 1397 امیدوارم امشب که میخوابی دیگر فردا هرگز هرگز هرگز بیدار نشوی.... مادرم می گوید، طلب مرگ برای هر کسی، مرگ را به سمت خودت فرا میخواند... حرف مادرم ممکن است درست یا نادرست باشد... اما فقط همین دو حالت را دارد... اگر درست نباشد که فردا دیگر تو نخواهی بود و ما برای همیشه زندگی خوب و خوشی خواهیم داشت.... اگر درست باشد هم خوش به حال من... در آن صورت دیگر من نخواهم بود... و چه سعادتی بزرگتر از این...
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:59 توسط نگین سالاری |

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 7 8 9 صفحه بعد